آه

ساخت وبلاگ

نوجوان که بودم دوست داشتم نویسنده شوم، معروف شوم، شاهکارها بنویسم، در خیالاتم دنیا را با کلمات فتح می‌کردم.

حالا که چهل‌ساله شده‌ام فهمیدم هیچ پُخی نشدم؛ نه چیز به دردبخوری نوشتم، نه نویسنده شدم و نه معروف.
اما شاید از اول در توهم بودم: اصلا کسی نه من و تو را می‌بیند، نه جدی‌امان می‌گیرد، نه آدم حسابمان می‌کند، فردا هم که مُردی اصلا کسی یادش نیست که بودی، چه بودی، چه کردی!
احمقانه‌ترین کار این است که کسی شهرت را جدی بگیرد، کسی باورش شود او را به یاد خواهند آورد.
غولی مثل تولستوی هم که باشی، آن شاهکارها هم خلق کنی، آخر سر از خودت می‌پرسی: "زندگی چه معنایی دارد؟"
همان سوالی که تولستوی در پیری از خود پرسید، هنوز نویسنده‌ای چون او هم به این فکر کرده بود "زندگی معنا دارد یا معنا ندارد؟"
تمامی آن شاهکارها، شهرت‌ها، اثرها هم نتوانسته بودند که برای تولستوی از زندگی "معنایی" بیرون بکشند.
عاقبت تولستوی چه شد؟ سر از آن مزرعه اشتراکی درآورد و رویایش مسیح و جمع حواریون بود؛ آن هم نه مسیحِ کلیسا.
تولستوی به همه نهادها و جماعات و افتخارات پشت کرد و اگر مسیح و حواریون را دوست داشت برای آن بود که فکر می‌کرد حلقه مسیح/حواریون نخستین آنارشیست‌های تاریخ بودند.

القصه، من که به هر نهاد و سازمانی مشکوکم و بالفطره یک آنارشیست هستم، فکر می‌کنم که گور پدر همه چیز!
نه به شهرت فکر کن، نه به افتخارات و شاهکارها؛
فقط به خودت رجوع کن، آن‌جوری که دوست داری بنویس، آن‌طور که عشقت می‌کشد، فقط تا می‌توانی خطر کن، تا می‌توانی کیف کن در جنون خودت.
تنها چیزی که از نوشتن به تو می‌رسد همین جنون و بی‌پروایی است، باقی وهم و خیالات است.
نه کسی حوصله دارد کتاب تو را بخواند، نه کسی برایش مهم است که تو چه نوشته‌ای و چه می‌خواهی بگویی.
پس لااقل خودت کیف کن از نوشتن خودت، در نوشتن خودت با خودت حال کن.
نتیجه یکسان است:
چه آشغال بنویسی، چه شاهکار خلق کنی، فرقی نمی‌کند،فراموش خواهد شد.
پس فقط خودت به یاد آور خودت را.
و خودت در این یادآوری ....

37-349 ( السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها)...
ما را در سایت 37-349 ( السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nobody105557 بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 ساعت: 17:21